تماس با ما خانه
RSS

رهنگِ رمانتیک ما می‌گوید عشق مثلِ صاعقه سراغ شما می‌آید، بنابراین وقتی پای عشق در میان باشد، کاری از دستتان ساخته نیست. این اسطوره‌پردازی‌ها دربارۀ عشق، بسیار به زنان آسیب زده است، به زنانی که وظیفۀ سنگین مراقب را بر عهده دارند و خیلی خوب می‌دانند که عشق و کار چقدر به هم پیوسته‌اند.

«پر از هراس و امیدم که هیچ حادثه‌ای/ شبیه آمدنِ عشق ناگهانی نیست» شاعرها از این دست حرف‌ها زیاد می‌زنند، مخصوصاً اگر مرد باشند. فرهنگِ رمانتیک ما می‌گوید عشق مثلِ صاعقه سراغ شما می‌آید، بنابراین وقتی پای عشق در میان باشد، کاری از دستتان ساخته نیست. این اسطوره‌پردازی‌ها دربارۀ عشق، بسیار به زنان آسیب زده است، به زنانی که وظیفۀ سنگین مراقب را بر عهده دارند و خیلی خوب می‌دانند که عشق و کار چقدر به هم پیوسته‌اند.

آیا عشق (آنطور که ما می‌شناسیمش) می‌تواند به جای عاملی بازدارنده، نیرویی بنیادین باشد؟ آیا ایدۀ کنونی ما از عشق نیاز به بازنگری دارد؟ آیا شکل جدیدی از عشق در جنبش‌های اجتماعی در حال ظهور است؟ عشقی که علیه شکل محدود و ضعیف عشق که توسط سرمایه‌داری پرورش یافته است، عمل می‌کند؟ دربارۀ این موضوع و مسائل دیگر با «مویرا وایگل»، نویسندۀ کتاب رنج عشق: ابداع قرارهای عاشقانه۱ صحبت کرده‌ام.

ناتاشا لنارد: از رومئو و ژولیت گرفته تا بلندی‌های بادگیر و داستان‌های عاشقانۀ هالیوود مثل دفترچه۲، برای مدت‌ها دیدگاه غربی غالب در مورد عشق، با اقتباس از تفکرات قاضی سابق دیوان عالی «پاتر استوارت» درباب هرزگی، این بوده است که وقتی عشق را می‌بینیم آن را خواهیم شناخت. عشق واقعی. عشق حقیقی. عشق در نگاه اوّل. ما با عشق رمانتیک همچون یک ابژۀ تغییرناپذیر و متافیزیکی برخورد می‌کنیم که منتظر کشف‌شدن و به چنگ‌آورده‌شدن است، اگرچه این رسوم سنّتی معاشقه و پیوند در واقع نسبتاً تحوّلات جدیدی هستند. چرا عشق همچنان به عنوان چیزی بی‌زمان و ماورای طبیعی در نظر گرفته می‌شود؟

مویرا وایگل: اگرچه نوشتن فیلسوفان دربارۀ عشقْ سنتی دیرینه و غنی است، ما در زندگی روزانه اغلب طوری رفتار و صحبت می‌کنیم که گویی عشق به خودی خود نمی‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد. شما اظهار نظر معروف قاضی استوارت دربارۀ هرزگی را مطرح می‌کنید. اغلب شنیده‌ام که مردم وقتی دوستانشان کسی را ندارند، به آنها می‌گویند: وقتی زمانش برسد خودت متوجّه خواهی شد. وقتی خود من با کسی قرار می‌گذاشتم عادت داشتم که (اغلب به طور غم‌انگیزی) به این جملۀ باب دیلن فکر کنم: اگر چیزی درست نیست، اشتباه است. این قبیل توتولوژیها (این‌همان‌گویی‌ها) در تمام گفتگوها دربارۀ رابطۀ جنسی و روابط عاشقانه دیده می‌شود. آن‌ها طیف وسیعی از احساسات و تجربیاتی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند که همگی به عشق معروف هستند.

اما اینکه عشق چیست و چه می‌تواند باشد، به هیچ وجه چیزی بدیهی نیست. گاهی طوری دربارۀ عشق صحبت می‌کنیم که گویی شکلی از غریزه است که مستقیماً ریشه در زیست‌شناسی ما دارد. گوته برای اینکه بگوید پیوندهای جاذبه و محبت تا چه حد می‌توانند بدون مقدّمه شکل بگیرند از یک اصطلاح شیمی استفاده می‌کند: قرابت گزینشی۳. این نوع استعارات وسوسه‌برانگیزند، زیرا جاذبه و محبّت مطمئناً متضمن فرایندهای بدنی و بیولوژیکی هستند که ممکن است به طور واضح درک نشده یا از لحاظ عقلی فهم‌پذیر نباشند. بااین‌حال این استعاره‌ها ناقص هستند.

آن تعریف‌های توتولوژیک از عشق که در بالا به آنها اشاره کردم، «وقتی عشقی حقیقی باشد متوجه خواهی شد»، «وقتی چیزی درست نباشد، اشتباه است» و غیره، همگی به خودانگیختگی عشق اشاره دارند. به عبارت دیگر، آن‌ها از تصدیق اینکه عشق می‌تواند شامل عنصری از تلاش یا نیّت قبلی باشد، سر باز می‌زنند. فکر می‌کنم که این جدایی بین زحمت و عشق نادرست است. علاوه‌برآن، این تعریف‌ها محافظه‌کارانه هستند، چون در شکل‌بخشیدن به جهان به‌مثابه خلق دوبارۀ آن، هیچ عاملیت و قدرتی برای ما قائل نمی‌شوند.

لنارد: از منظر فمنیسم و تغییر سیاسی، فکر می‌کنید این طرز تلقی از عشق رمانتیک به مثابه امری لازمان چه خطرهایی دربردارد؟

وایگل: به لحاظ تاریخی، رازآلوده‌کردن مفهوم عشق رمانتیک، خصوصاً برای زنان زیان‌بار بوده است. دشوار است که مفهوم عشق رمانتیک را از وضع کاملاً بغرنجی جدا کنیم که تفکراتِ مربوط به طبیعتِ جنس مؤنث دارد. منظورم تفکراتی است که در خدمت توجیه بهره‌کشی و سوءاستفاده از کارِ ما عمل کرده‌اند -برای نمونه، اینکه ما [زنان] به‌طور غریزی احساساتی هستیم و فطرتاً خود را وقف می‌کنیم، خواه وقف عشّاقمان، خواه فرزندانمان یا همکارانمان. (چه راه‌حل دلچسبی، اینطور نیست؟ اینکه این گروه از انسان‌ها که قرن‌هاست بنا بر جبرِ شرایط مادی‌شان مجبورند لبخند بزنند و نیازهای عاطفی دیگران را برطرف سازند، «بنا به طبیعت‌شان» در انجام این کار ماهرند؟)

فمنیست‌های مارکسیست کارهای مهم زیادی انجام داده‌اند تا نشان دهند روابط رمانتیک و خانوادگی تا چه حد مانند روابط کاری و پرزحمت هستند. زنان حتی در نقش خانه‌دار یا مادر نیز سهم عظیمی در اقتصاد دارند. آن‌ها با مراقبت از اعضای خانواده که هرکدام به شغلی دستمزدی مشغولند، در حفظ و کمک به بازتولید نیروی کار سهیم هستند؛ آن‌ها با به دنیاآوردن کودکان و پرورش آنها، برای آنکه اعضای مولد جامعه باشند، به شیوه‌های مستقیم و مشهود تولید ناخالص داخلی را افزایش می‌دهند.

برای هیچکدام از این کارها پولی به ما پرداخت نشده است. خلق دوبارۀ جهان، کالایی اجتماعی را بازتولید می‌کند که مردم از هر جنسیتی درآن سهیم هستند. بااین‌حال گفتمان‌های عمومیِ نادری دربارۀ زن و خانواده وجود دارد که به این نکته اذعان کند که این فعالیت‌ها کاری بیش از برآورده‌ساختن یک تمایل شخصی است. این واقعیت که باردارشدن و بزرگ‌کردن کودک مزدی به همراه ندارد یا به آن یارانه تعلق نمی‌گیرد، باعث تقویت این تصور می‌شود که این فعالیت‌ها کارهایی ارزشمند نیست: آن‌ها از روی عشق است.

با قوانین جدیدِ ناظر بر مرخصی با حقوق برای امور خانوادگی در کالیفرنیا و نیویورک، ممکن است شاهد اولین قدم‌ها برای تغییر سیاست‌هایی باشیم که می‌توانند به اصلاح این ایراد کمک کنند، ایرادی که قرن‌ها قدمت دارد. بسیار حیاتی است که قوانینی از این دست برای والدین و پرستاران (مراقبان) خانگی از هر جنسیتی وضع شده و برای آنها مرخصی با حقوق درنظر گرفته شود؛ در غیر این صورت، در حالی که این قوانین از فشار بر روی زنان خواهد کاست، ممکن است همزمان موجب تقویت این پیش‌فرض شود که کارِ مراقبت‌کردن کارِ زن است. هنوز راه درازی در پیش داریم.

لنارد: متفکرانِ فمنیست در باب این پرسش که آیا عشق رمانتیک می‌تواند از ارتباط با مردسالاری و سرمایه‌داری رها شود یا اینکه باید به‌کلی کنارش گذاشت، پاسخ‌های متفاوتی را در ذهن پرورانده‌اند: بل هوکس با هدف نجات‌دادن و تعالیِ عشق به‌مثابۀ عملی شفابخش و بنیادین، به بحث دربارۀ تعریف خاصی از عشق به‌مثابۀ یک انتخاب و عملِ متقابل و مؤیدِ زندگی -هم به‌منزلۀ فعل و هم به‌منزلۀ اسم- می‌پردازد که نمی‌تواند با سوءاستفاده و آزار همزیستی داشته باشد. دیگران، مانند سیلویا فدریچی، مفهومِ عشق را به‌مثابۀ چیزی می‌فهمند که لاجرم محکوم و مردسالارانه است.

وایگل: من تا حد بسیار زیادی مدیون کار فمنیست‌های مارکسیست نظیر سیلویا فدریچی، سِلما جیمز و ماریارُزا دالا کوستا یا نانسی هولم‌استروم و نانسی فریزِر هستم، کسانی که نشان دادند روابط جنسی و رمانتیک تا چه اندازه به مناسبات کار مربوطند، و اینکه ایدئولوژیِ تنیده‌شده پیرامونِ طبیعت زنانه و نقش زن در خانوادۀ هسته‌ای تا چه حد در خدمت توجیه بهره‌کشی و سوءاستفاده از ما بوده است. جامعۀ ما کارِ مادران را گران‌بها می‌خواند، اما با آن همچون چیزی بی‌ارزش برخورد می‌کند. بدون شک تمام این قیل و قال‌ها دربارۀ عشقِ بی‌قیمت، راهی برای رمانتیک‌کردن بهره‌کشی است. اگر پول نمی‌تواند برای شما عشق به‌همراه بیاورد، دستمزدی نیز در قبال عشق پرداخت نخواهد شد.

اما در نهایت، این بینشِ بل هوکسِ فیلسوف و فعال مدنی است که مرا متقاعد کرده است. همانطور که اشاره کردید، او بر این نکته تأکید می‌کند که عشق یک فعل و همچنین یک اسم است؛ یعنی شکل فعالی از مراقبت که می‌توانیم آن را در جهانی که به‌دلیلِ بهره‌کشی و خشونت پاره پاره شده است، به خود و دیگران عرضه کنیم. به باور من، عشق زمانی که طرز تلقی ما از آن همچون فعالیتی غایتمند باشد، می‌تواند واقعیات را تغییر دهد.

آنجلا دیویس نیز با روشنی بسیار دربارۀ این می‌نویسد که عشق چگونه می‌تواند برای جعل حوزه‌های جدیدی که ضدِ فضاهای همگانی هستند به کار گرفته شود، مثلاً واحدهای خانوادگی ضدنژادپرستانه. دیویس به‌ویژه توصیف می‌کند که چگونه فمنیست‌های سفیدپوستِ طبقۀ متوسط به این خاطر که محیط خانه برایشان به‌مثابۀ محلِ سرکوب بوده است، ترجیح دادند تا امکانات خلاقانۀ آن را کم‌اهمیت جلوه دهند؛ او معتقد است زنان افریقایی-امریکایی که در جهان خارج دائماً با خشونت و نژادپرستی دست به گریبان بودند خانواده را به‌مثابۀ فضایی رهایی‌بخش برای خلق امکانات دیگر می‌دیدند.

از تعریف عشق به‌مثابۀ شکلی از کار که بر بازتولید اجتماعی دلالت دارد، مستقیماً امکان خلّاق‌بودن آن استنتاج می‌شود: مجبور نیستیم که جهان را به همان صورتی که اکنون هست بازتولید کنیم. از نظر من پرسش‌های اصلی در مورد این نیست که عشق چیست، بلکه دربارۀ این است که عشق چه می‌کند. یا شاید به بیان دقیق‌تر، ما با آن قادر به انجام چه کاری هستیم. لزومی نداردآنچه می‌کنیم، تولید مجددِ مردسالاریِ (سرمایه‌دارِ سفیدپوستِ تفوق‌طلبِ دگرجنسگرا) باشد. واقعاً لزومی ندارد.

به لحاظ تاریخی، رازآلوده‌کردن مفهوم عشق رمانتیک، خصوصاً برای زنان زیان‌بار بوده است‎

لنارد: دُمینیک پتمن، نظریه‌پردازِ فرهنگی، چنین نوشته است: «جا دارد دراین‌باره به تأمل بپردازیم که آیا عشق هنوز تنها گفتمانِ دردسترس برای نجات تکینگی (فردیت) در دوران سرمایه‌داری متأخر است، یا اینکه اصلاً ’عشق‘ تبدیل به دامی شده است (یا شاید همیشه بوده است) که ما را به سوی اقتصاد لیبیدویی سوق می‌دهد؟ اقتصادی که به رنج افراد با همان بی‌تفاوتی‌ای می‌نگرد که صندوق بین‌الملی پول و بانک جهانی بر اقتصاد کلان نظارت می‌کنند.» نظر شما راجع به این سخن چیست؟

وایگل: «نجات تکینگی»! این تعبیر را دوست دارم. عشق احساسی است که نسبت به کسی دارید و اگر هم می‌توانستید آن را با هیچ چیز معاوضه نمی‌کردید. به نظرم لازم است تأکید کنم که تکینگیِ عشق هم مستلزم شکلی از مشارکت و جمع است، حتی اگر منظور فقط یک‌جور اشتراکِ ابتداییِ دونفره باشد. ما این را به خود و به یکدیگر مدیونیم، که این عشق را گرامی بداریم و اجازه ندهیم به‌کلی محصور و منزوی یا مصادره به مطلوب شود.

بنابراین گفتۀ پتمن را می‌پسندم. ما باید دربارۀ اینکه زبان عشق چگونه می‌تواند ما را برای مصرف و کارکردن تربیت کند، نگران و مراقب باشیم. اما نسبت به رویکردها و شیوه‌های برخی از متفکران مخالف با نظام سرمایه‌داری نظیر آلن بدیو، ژان بودریار و اسلاوی ژیژک در مواجهه با عشق و تجربۀ اروتیک جداً تردید دارم، از دید آنها عشق و تجربۀ اروتیک «دیگری» سرمایه‌داری یا لایۀ ظاهری آن است: آخرین پناهگاهِ اصالت در دنیایی فاسد. فکر می‌کنم در این نوع رمانتیسیم، اغلب نوعی زن‌ستیزیِ پنهان درکار است.

در فلسفۀ اروپایی، سنتی بسیار دیرین وجود دارد که با تعریف‌کردن از زن و قراردادن او در تقابل با دنیای مردانه، به زنان یا به بیان دقیق‌تر مفهوم «زن» صورتی آرمانی می‌بخشد. این نوع معانی بلاغی مدعی ارتقا و تعالی «ما» است. باوجوداین، در جریانِ کار، ما را از صفات انسانی تهی می‌کند. ما به سایۀ آنچه وجود دارد تبدیل می‌شویم. برای نمونه، به این فکر می‌کنم که نیچه چگونه از مفهوم «زنانگی ابدی» استفاده می‌کند، مفهومی که از رمانتیک‌های آلمانی پیشین وام گرفته است، و اینکه ژاک دریدا و دیگر پساساختارگرایان چگونه این سخن نیچه را که «اگر حقیقت یک زن باشد چه؟ بعدش چه؟» مورد توجّه قرار دادند و همچنین به زیگموند فروید و سنت روان‌کاوی فکر می‌کنم که زن را بر حسبِ «کمبود» تعریف می‌کند. کمبود و فقدان یعنی فقدان آلت مردانه.

طنز بزرگ اینجاست که با رمانتیک کردن جنس زن و امر اروتیک، متفکرانِ معترف به ضدیت با سرمایه‌داری، نظیر بودریار، بوردیو و ژیژک، سرانجام به تداوم و استمرار یکی از دروغ‌های بنیادین سرمایه‌داری جدید کمک کردند. این ممکن است مهم‌ترین اسطورۀ سرمایه‌داری باشد: اینکه کار زنان در به‌دنیاآوردن و بزرگ‌کردنِ کودکان کار نیست. بلکه صرفاً بخشی از طبیعت است. و طبیعت چیزی است که می‌توانیم آن را رایگان فرض کنیم، بدون اینکه از بابت آن احساس بدی داشته باشیم.

آن متفکران چپ که نظم کنونی جهان را فاسد می‌پندارند و از درک این نکته عاجز هستند که بارداری کار است و بزرگ‌کردن کودک هم کار است، این عاملِ کلیدی را در نظر نمی‌گیرند که بازتولید اجتماعی می‌تواند خلّاق باشد. مراقبت و مادری‌کردن از دید آنها صرفاً اموری منفعالانه هستند، اموری که بخشی از بیولوژی‌اند، یا یک «ذخیرۀ همیشگی»ِ خودجایگزین مانند جهان طبیعی. در نتیجه، از درک این عاجزند که مراقبت می‌تواند شرایط اجتماعی را زیر و رو کند. به همین خاطر است که در وجهِ منفیِ نقد گرفتار شده‌اند: چراکه آنها هیچ تصوری از این ندارند که چگونه به این دنیا می‌آییم و رشد می‌کنیم، در تخیل آنها تغییر، به‌مثابۀ یک مکاشفه، تنها از خارج می‌آید. به همین دلیل است که آنها از زن متنفرند، هرچند با کج‌خلقی بر خلاف آن اصرار می‌ورزند.

لنارد: جداکردن ایدۀ عشق رمانتیک از سرمایه‌داری و مردسالاری خصوصاً در فرهنگی که کار را امری اروتیک و رمانتیک می‌نمایاند، فوق‌العاده چالش‌برانگیز است. ما باید عاشق آنچه انجام می‌دهیم باشیم و شور و اشتیاق خود را در کار بیابیم. این پیامی است که سیاستمدارانِ زنی نظیر شریل سندبرگ بر آن تأکید داشته‌اند، و قطعاً آن نوع فمینیسمی است که به هیلاری کلینتون نسبت داده می‌شود، کسی که ازدواج و زندگی عاشقانۀ او نیز محل تفحصِ جدی بوده است. البته استفاده از زبان عشق دربارۀ کار پدیده‌ای قدیمی نیست، اما به نظر می‌رسد که چنین استفاده‌ای به‌جای آنکه باعثِ جداکردن عشق از نظام‌های سرکوبگر شود، مشخصاً باعث به‌هم‌آمیختن و گره‌خوردنِ مضاعف عشق با آنها شده است. نظر شما در این مورد چیست، و ضرورت و اهمیتِ این پدیدۀ «کارت را دوست داشته باش» و چهره‌هایی که آن را تجسم می‌بخشند چیست؟

وایگل: هیلاری موردِ جالبی است: او در کسانی که او را دوست دارند یا از او متنفرند، احساسات بسیار شدیدی برمی‌انگیزد. با قطعیت می‌توانیم در این هم‌عقیده باشیم که اعضای دستِ راستیِ زن‌ستیز، زندگی حرفه‌ای او را به خاطر اینکه یک زن است، بدنام کرده‌اند. اما به نظر می‌رسد احساسات در قبال هیلاری، در میان لیبرال‌ها نیز اغلب مبتنی بر هویت او بوده است تا پیشینۀ سیاسی وی.

از نظر من هیلاری مظهر نوعی فمنیسم نمایشگر۴ است. بسیاری از سیاست‌هایی که او در سراسر دورۀ کاری‌اش از آنها حمایت کرده، برای زنان زیان‌بار بوده است. در مقام بانوی اول، او با حمایت از اصلاح تأمین اجتماعی موجب فقر مادران و کودکان شد، از یک لایحۀ چندین موضوعیتیِ جنایی حمایت کرد که جرقۀ موج جدیدی شبیه به قوانین جیم کرو۵ را برای حبسِ دسته‌جمعی به‌وجود آورد، همچنین از اصلاحات آموزشی‌ای حمایت کرد که اتحادیه‌های معلمان را زیر سؤال برد، شغلی که عمدتاً یک شغل زنانه است. وی در مقامِ سناتورِ نیویورک و وزیر امور خارجه، مرتباً از سیاست‌های خارجی جنگ‌طلبانه حمایت کرد، سیاست‌هایی که به مرگ زنان و کودکان در کشورهای دیگر منجر شده است.

دولت جورج دبلیو بوش به وقیحانه‌ترین شکل موجود از ترکیب فمینیسم و اسلام‌هراسی استفاده کرد تا جنگ علیه تروریسم را مشروعیت ببخشد؛ به صحبت‌های عمومیِ لورا بوش و کاندولیزا رایس دربارۀ ضرورت «آزاد ساختن» زنان در افغانستان و عراق می‌اندیشم. اما کلینتون در لفاظی‌هایش همواره از زنان و کودکان برای توجیه جنگ استفاده کرده است. وی به خاطر زن‌بودن، هنوز در نظر بسیاری از زنان الهام بخش احساساتی نظیر همذات‌پنداری و عشق است. به‌نظر می‌رسد دشمنان و دوستداران او از احزاب راست و چپ هر دو درگیرِ همان نوع تفکر همانگویانه‌ای هستند که پیش از این راجع به آن صحبت کردیم. زمانی که چیزی درست باشد، خواهی دانست. یا وقتی چیزی درست نباشد، اشتباه است.

در مورد باقی ما، قطعاً فکر می‌کنم می‌توانیم خم شویم و نگاهی انتقادی به کلِ ایدئولوژی‌ای بیاندازیم که حول «آنچه دوست داری انجام بده» شکل گرفته است. وِردِ شفابخشی که سکس می‌خواند آنقدر کهنه شده است که بیشتر مردم می‌دانند چگونه با تردید به آن بنگرند. اگرچه در طی چند سال گذشته همچنان که کار و تفریح کمتر و کمتر از یکدیگر قابل‌تشخیص شده‌اند، شاهد نوعی اروتیک‌کردنِ کار و اوقات فراغت نیز بوده‌ایم.

معتقدم این زبان با تلفیق اشتیاق و شغل در حال تبدیل‌شدن به دستاویزی وقیحانه برای بهره‌کشی از کارگرانِ متزلزل است. چیزی که باعث می‌شود احساس کنیم اگر در قبال حقوق ناکافی نخواهیم تمام وقت کار کنیم، شخصاً شکست خورده‌ایم. شما نباید به‌خاطر متصدی بار شدن مجبور باشید راجع به «اشتیاقتان به ارائۀ خدماتِ غذا و نوشیدنی» صحبت کنید، همین‌طور نباید مجبور باشید برای استخدام در یک کارگاه بسته‌بندی و تاکردنِ لباس از «اشتیاقتان به خرده‌فروشی» حرف بزنید. وقتی زمان یا امکانات لازم برای خودِ عشق -یا زندگی- را نداریم نباید بیش از اندازه خود را متعهد به دوست داشتن کارمان بکنیم.

منبع: ترجمان

 

امتیاز شما به این مطلب :

» ارسال نظرات

کلیه حقوق این سایت ، متعلق به نازخاتون می باشد و استفاده از مطالب و تصاویر این سایت با ذکر منبع بلامانع است .
طراحی سایت : بلاگ اسکین