به خاطر دارم یک روز برای دیدن یکی از دوستانم به محل کارش رفتم؛ هم وقت ورود به محل کار او و هم زمان خروج از آنجا، در شیشهای را ندیدم و هر دو بار سرم محکم به شیشه در ورودی کوبیده شد.
احساس میکردم از پس سادهترین کارهای جهان برنمیآیم. جای همه چیز و همه کس در دنیای کوچکم جا به جا شده بود.راستش، ذهنم تحمل این همه مرارت را نداشت. تعریفی که از آدمها داشتم و آن چیزهایی که سالهای سال از مفاهیم زیبایی همچون خانه، رفاقت و مهرورزی، حیاط و حوض کاشی فیروزه و مادرم با ظرف انارش در ذهنم شکل گرفته بودند، حالا دگرگون شده بودند.
خودم را بابت بسیاری از اتفاقاتی که ناشی از انتخاب شتابزدهام بود، سرزنش میکردم. به تدریج به سرزنش خودم خو کردم. مدام کودک درونم را مسوول همهٔ آن نابسامانیها فرض میکردم و به صلابه میکشیدم. هر چه اضطراب و ناهمدلی من با محیط بیشتر میشد، به تدریج رویهٔ غذا خوردنم تغییر میکرد. صبح تا بعدازظهر از هر نوع خوردنی بیزار بودم اما اشتهایم به تدریج از دم غروب دهان گشادش را باز میکرد.
گر چه تا زمانی که بچههایم بیدار بودند همه چیز عادی بود اما خانه که در سکوت فرو میرفت، یک چیزی در درون من میجنبید؛ دچار یک اشتهای مهار ناشدنی میشدم. هیچ کنترلی بر آن نداشتم؛ یک بسته ۴۵۰ گرمی شکلات، چندین برش نان تست شده و یک ظرف پر از جگر مرغ برشته شده در روغن، یک ظرف چیپس و حتی یک بشقاب برنج و خورشت قیمه. بعد هم هنوز نفسی تازه نکرده بودم که میرفتم سراغ ته ماندههای یخچال.
خلاصه، عین جاروبرقی هر چه دم دستم بود را میبلعیدم و میفرستادم ته شکمم. وقتی فکم از جویدن بیحس میشد، خسته و کوفته، خوابم میبرد.
فردا صبح با حس بدی از نفرت و سرزنش و با سر و روی باد کرده، بیدار میشدم. قرصهای ملین و تلاش برای تهوع، کارساز نبودند. در دقایق پایانی مراسم ناخوشایند بلعیدن شب قبل، کف حمام مینشستم و سفت و محکم خودم را لیف میکشیدم، به طوری که تنم برشته میشد. سعی میکردم هرچه خوردهام را برگردانم. موفق که نمیشدم، قرصهای ملین میبلعیدم و کف حمام ازاستیصال مینشستم به گریه کردن.
وزنم از ۶۰ کیلو در طول مدت کوتاهی به ۷۲ کیلوگرم رسید. هیچ کدام از لباسهایم دیگر اندازه نمیشدند. به یک کلینیک لاغری مراجعه کردم و با پرداخت هزینهای گزاف، در معدهام بالن گذاشتند. از دردهای دهشتباری که بعد از بالون گذاری در ناحیه معدهام احساس می کردم که بگذریم، نتیجه خوشایند بود.
در طول چهار ماه بالن گذاری، 10 کیلو اضافه وزنم را از دست دادم و بالن را برداشتم. اما فقط یک ماه بعد از برداشتن بالون، حالا دو کیلو هم بیشتر از گذشته وزن داشتم.
مشکل اینجا بود که همه چیز را میدانستم؛ لیست تمام مواد چاق کننده و خطر ابتلا به قند خون و مشکلات روانی ناشی از نارضایتی از خودم. اما همه چیز به کلی از کنترل من خارج بود.
این بار به توصیه یکی از دوستانم به روانپزشک مراجعه کردم. روانپزشکی از کشور«چک» بود که در همان دیدار اول، بیماری را تشخیص داد:
«بولیمیا».
او گفت متاسفانه بیشتر زنان مهاجر برای مدتی بولیمیا را تجربه میکنند. آنهایی که خیلی چیزها را از دست دادهاند و احساس ناامنی شدید میکنند، به خوردن پناه میبرند. آنها میخواهند با خوردن، خودشان را ایمن کنند. میترسند؛ فکر میکنند هرچه بیشتر بخورند، قویتر و ایمنتر خواهند شد.
این قدم اول بود. تازه فهمیدم دردم چیست:«بولیما یا پرخوری عصبی- در نقطه مقابل آنورکسیا یا بیاشتهایی عصبی- هدیهٔ دنیای مدرن به انسان سرگشتهٔ امروز.»
این بیماری نخستین بار در اواسط دهه ۸۰ میلادی شناسایی شد و هر سیکل آن شامل دو دوره است: دوره پرخوری و حس خوشایند امنیت در پناه غذا و پس از آن، دوره احساس گناه و تلاش برای پاکسازی از راه ایجاد تهوع یا مصرف قرصهای ملین و میل به حمام گرفتن. پس از آن است که بیمار از پا میافتد و خستگی مفرط و بینشاطی تمام وجودش را احاطه میکند.
معتاد به غذا مثل سایر معتادان دیگر، وابستگی خود را از دیگران پنهان میکند. اغلب، بخش زیادی از مصرفش در پستو و دور از چشم ناظران به شکل مخفیانه، نجویده و سریع انجام میشود. او از خودش ناراضی است، حس بیکفایتی میکند، به علت مهاجرت، شکست عاطفی، تجاوز جنسی یا سوگواری، و یا حتی موفق نبودن در کار و برای فرار از سرزنشگر خستگی ناپذیر درونش، به خوردن پناهنده میشود.
«آنتونی گیدنز» در کتاب «جهان رها شده» میگوید تنها 10 درصد از مبتلایان به بولیمیا مرد هستند و مابقی زن.
5 سال زمان برای درمان بولیمیا
روانپزشکم، «میخاییل»، یک «اسلواک» مهربان بود. او برای نخستین بار به من حالی کرد که بولیمیا یک بیماری یا پراشتهایی عصبی برخاسته از نوعی اختلال روحی است که البته از اضطراب زیاد سرچشمه میگیرد.
این بیماری بیشتر کسانی را درگیر خود میکند که به نوعی مدام در حال سرزنش خویش هستند یا از خود بیزارند؛ فکر میکنند برای دیگران و برای زندگی کافی نیستند، کار بدی انجام دادهاند، چیزی کم دارند و یا دیگران در مورد آنها بد فکر میکنند.
این تصورات منجر به روشن شدن مکانیزم «خود نقزنی درونی ومنفی» درباره خود میشود. دید منفی فرد از خودش تمامی ندارد و مدام در این فکر است که چرا فلان کار را انجام داده یا نداده است، چرا این طور یا آن طورعمل کرده و این که دوست داشتنی نیست یا اندام خوبی ندارد.
او میگوید تا زمانی که به لحاظ روانی نتوانستهام به ترمیم روان خودم بپردازم، هیچ اقدام دیگری موثر نخواهد بود.»
میخاییل به من گفت فرد مبتلا به پرخوری عصبی میخواهد در پناه خوراکیها، دردهای عاطفی خود را فراموش کند. او از غذاها میخواهد که او را حمایت کنند و در زمان خوردن، احساس امنیت میکند. ولی به محض این که پروسه خوردن متوقف میشود، این احساس امنیت به حس گناه و نفرت از خود تبدیل میشود؛ چرخه باطلی از خوردن به خاطر دلشوره و اضطراب به خاطر احساس گناه.
او گفت که فرد مبتلا به بولیمیا شاید لازم باشد تحت نظارت شدید قرار بگیرد و حتی برای مدتی در بیمارستان بستری شود.
مبتلایان به بولیمیا به روانکاو نیازدارند نه رژیم
به گفته کارشناسان، بولیمیا به تنهایی قابل کنترل نیست. افراد مبتلا به این اختلال، پیش از هر اقدامی مانند بالون گذاری معده، رژیمهای سخت، برنامههای غذایی تنظیم شده، ورزش یا جراحی زیبایی، باید تحت مراقبت روانپزشکی باشند.
خانم «علم ناز حسنزاده»، کارشناس روانشناسی بالینی به این نکته اشاره میکند که «مبتلایان به بولیمیا در طول هفته، چندین بار دست به اقدامات جبرانی میزنند؛ کارهایی مانند استفراغ کردن یا استفاده بیرویه از داروهای مسهل، ادرار آور، تنقیه و خالی کردن رودهها. آنها بلافاصله بعد از پرخوری، دچار احساس گناه میشوند و برای کنترل این حس ناخوشایند گناه، باز هم شروع به خوردن میکنند. به این شکل است که یک چرخه رنجبار شکل میگیرد.»
او میافزاید: «در فرد مبتلا، تنظیم سدیم، پتاسیم و کلسیم بدن به هم میخورد و همین وضعیت هم یکی از دلایل تشدید حالت تهوع و استفراغ در بیمار است. دل درد، نفخ، بینظمی در پریود ماهانه، ورم صورت و دست و پا از یک سو، و افسردگی و اضطراب مدام، احساس بیارادگی و دلشوره، حس نادلپذیر بودن و آشفتگی و حتی میل به خودکشی از سوی دیگر، نشانههای این بیماری به شمار میروند.»
به اعتقاد او، «یخچال اولین و آخرین مقصد فرد مبتلا است. در این میان عملکرد مغز بسیار مهم و قابل توجه است. سیستم مغز به گونهای عمل میکند که گویا واقعا فرد مبتلا به بولیمیا گرسنه شده و باید چیزی بخورد. وقتی معدهاش سیر شد، باید بالا بیاورد چون ناخودآگاهش میداند که بدن را فریب داده و در حقیقت، گرسنگی جسمی در کار نبوده است. به همین علت هم دوباره فرکانسهایی به مغز ارسال میشود و فرد شروع به سرزنش خود میکند. احساس گناه و ترس از چاقی باعث میشود که به دستشویی پناه ببرد.»
حسنزاده معتقد است که تا ریشههای روانی ابتلا به بولیما شناسایی نشده، امکان درمان کامل فرد مبتلا وجود ندارد و فقط با جلسههای مشاوره است که میتوان به فرد آسیب دیده آموخت از رویدادهای تلخ زندگی خود فاصله بگیرد و اضطرابش را کنترل کند. او باید بداند که دوست داشتنی است و هر اندام و ظاهری که داشته باشد، باید نسبت به آن مهر بورزد. باید ترسهای کهنه را مهار کند و کنترل احساسات خود را در دست بگیرد.
» ارسال نظرات