شاعران ایرانی
شعر فرياد از مهدي اخوان ثالث
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز هر طرف مي سوزد اين آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو مي دوم گريان در لهيب آتش پر دود وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد از دورن خسته ي سوزان مي كنم فرياد ، اي […]
بهار آمد و رفت ماه سپند از ملک الشعراي بهار
محمدتقی بهار، ملقب به ملکالشعرا، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار معاصر ایرانی بود. او شاعر قرن حاضر است که در زمان مبارزات مشروطیت زندگی می کرده و بخشی از اشعار وی درباره مبارزه با استبداد است بهرحال در سال 1317 قصیده بلندی در وصف نوروز و زیبایی های طبیعت سروده که بخشی از آن […]
شعر بوی عیدی از شهیار قنبری
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو بوی یاس جانمازترمه ی مادربزرگ با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگی مو درمی کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب بااینا زمستون […]
شعر چه باشد عاشقی از بابافغانی شیرازی
چه باشد عاشقی؟خود را به غمها مبتلا کردن به صد خون جگر بیگانه ای را آشنا کردن چه حاصل زینهمه افسانه ی مهر و وفا یارب چو نتوان در دل سنگین او یک ذره جا کردن اگر صد سال افتم چون گدایان بر سر راهش هم او دشنام خواهد داد و من خواهم دعا کردن […]
شعر زیبای زندانی از حميد مصدق
دل وحشت زده در سينه من ميلرزيد دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد آي همسايه زنداني من ضربهي دست مرا پاسخ گوي ضربه دست مرا پاسخ نيست تا به كي بايد تنها تنها وندر اين زندان زيست ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم پاسخي نشنيدم سال ها رفت كه من […]
من با تو سودا می کنم از سیمین بهبهانی
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد […]
نسیم دوش به دل بوی آشنا آورد از مسعود آذر
نسیم دوش به دل بوی آشنا آورد چه آشنا تب و لرزی به غمسرا آورد بقای عمرِ گرانم فدای خاطرِ دوست که خود نیامد و جانی به جانِ ما آورد چه خوش که خاکِ رهش برتنِ نسیم افتاد که دوش بر سرِ جان تاجی از طلا آورد نیازِ دل چه به دنیا […]
شعر زیبای گلپونه ها ( هما میر افشار )
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غمها گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جدایی ها گذشته باران اشکم روی گور دل چکیده بر خاک سرد و تیره ای پیچیده شبنم من دیده بر راه شما […]
چنان عشقش پریشان کرد ما را از سیف فرغانی
چنان عشقش پریشان کرد ما را که دیگر جمع نتوان کرد ما را سپاه صبر ما بشکست چون او به غمزه تیر باران کرد ما را حدیث عاشقی با او بگفتیم بخندید او و گریان کرد ما را چو بر بط برکناری خفته بودیم بزد چنگی و نالان کرد ما را لب چون غنچه را […]
شعر زیبای از بس کف دست بر جبین کوبیدم
از بس کف دست بر جبین کوبیدم تا بگذرد از سرم، پریشانی من نقش کف دست! محو شد، ریخت به هم شد چین و شکن، به روی پیشانی من *** او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ وقتی که فشردمش به آغوشم تنگ لرزید دلش، شکست و نالید که: آخ… ای شیشه چه میکنی […]